مطالب جالب و طنز
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

گلچین پ نه پ های زمستان

*اسپری سوسک کش زدم به سوسکه، سوسکه افتاده به پشت دست و پا میزنه دوستم می گه داره جون میده..؟ پ ن پ قیافه تو رو دیده از خنده ریسه رفته

***************************

*(من و داداشم دوقلو هستیم) در حال قدم زدن بودیم. داداشم چند متر جلوتر از من راه می رفت. یارو اول داداشم رو دید بعد اومد جلوتر من رو دید و گفت: دوقلویید؟ پ ن پ اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک تر هستند!

***************************



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 14:37 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

پ نه پ های زمستونی

مانم میگم:نمیخای واسه ما آستین بالا بزنی؟میگه:پسرم زن میخوای؟گفتم : پـَـ نـَـ پـَـ گفتم آستیناتو بالا بزنی با هم مچ بندازیم ببینیم کی قوی تره

***************************

رفتم تو ماهی فروشی به فروشنده می گم :آقا یه ماهی قزل آلا بدین.میگه : واسه خوردن میخای؟میگم: پـَـ نـَـ پـَـ اومدم واکسن هاری و کزازشو بزنم و برم

***************************



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

پ ن پ جدید
و رستوران پیشخدمتو صدا کردم ... میگم آقا توی سوپ من مگس افتاده!
میگه مرده؟
پَ نه پَ هنوز زندست، داره شنا میکنه، صدات کردم بیایی نجاتش بدی !

یارو زده روح الله داداشی رو کشته، حالا گرفتنش میگه حالا چی میشه اعدامم میکنن؟؟
میگن پ نه پ میری مرحله بعد باید محراب فاطمی روهم بکشی



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 14:21 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

با سرعت 60 کیلو بایت دارم فیلم دانلود میکنم دوستم اومده میگه:ADSL داری؟
گفتم:پ نه پ دایالاپه بهش ردبول دادم خورده.
 
گوشیمو سایلنت کردم، رو میز میلرزه ...
میگه داره زنگ میخوره ؟!؟!
پَ نه پَ خربزه خورده فکر اینجاشو نکرده !!!


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

اولین پست درباره تصویر سه بعدی یا magic eye
در این بخش براتون تصاویری می گذارم که تصاویری را در خود جای داده است.
طرز دیدن این تصاویر:ابتدا به یک تصوی خیره شوید تا بریتان مات شود؛ سپس باید بتوانید تصویر را ببینید.
 هرکس توانست تصویر را ببیند به صورت نظر خصوصی برای ما بگذارد تا در قرعه کشی ما شرکت کند.
 


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

فکر کنید که ظرف۳ ماه ، ۳۰۰ تا از مرغ های مزرعه شما توسط عقاب ها کشته و خورده بشن
از مترسک گرفته تا مواد منفجره رو هم امتحان کرده باشین ولی عقاب ها بیدی نیستن که با این
بادها بلرزن ! و همچنان به کار خودشون ادامه میدن و بر می گردن برای بردن مرغ های بعدی.


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 13:46 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

قورباغه ها
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که
باهم مسابقه ی دو بدهند
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع
شده بودند
و مسابقه شروع شد ....


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 13:46 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

ویلون‌نوازی در مترو
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 13:41 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

معـــــجزه ی باران

آن روز یکی از گرم ترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکی یکی از پا درمی آمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند، گاوها دیگر شیر نمی دادند، نهرها و جویبارها همه خشک شده بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاری از کشاورزان شده بود.



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

.

.

.



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:33 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

جودو

كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش یك قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه ها ببیند.



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

دیوار شیشه ای یا....؟
دانشمندی یک آزمایش جالب انجام داد... او یک اکواریم شیشه ای ساخت و ان را با یک دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.
داخل یک قسمت یک ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگر یک ماهی کوچکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگتر بود.


ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:27 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

مرگ همکار
 
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:

 «دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.»



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

گنجشک و خدا

روزها گذشت و گنجشك با خدا هیچ نگفت فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می اید ، من تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشك روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:24 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

 

سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند و پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد ...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:23 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

عشق یعنی دوست داشتن دیگران
روزی جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت: عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیكویی داشته باشم؟
استاد مرد جوان را به كنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه می‌بینی؟
مرد گفت: آدم‌هایی كه می‌آیند و می‌روند و گدای كوری كه در خیابان صدقه می‌گیرد.
سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اكنون چه می‌بینی؟
مرد گفت: فقط خودم را می‌بینم.


ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:19 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

سیاست یعنی این : نحوه برخورد دکتر مصدق با نماینده انگلستان
می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود،دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت.
در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود دکتر مصدق رفت و روی صندلی انگلستان نشست.قبل از شروع جلسه یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست اما پیرمرد تحویل نگرفت و روی همان صندلی نشست.


ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:15 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

وقتی سارا دخترك هشت ساله‌ای بود، شنید كه پدر و مادرش درباره برادر كوچكترش صحبت می‌كنند. فهمید كه برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی كارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید كه پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

در سال 1968 مسابقات المپیك در شهر مكزیكوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یكی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود.دوی ماراتن در تمام المپیكها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیك. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش میشود. كیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیكی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود،



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:9 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

 

وقتی خرم دیگه نمیبینم دختر۱۲ساله ای رو که توی خیابون با اون ارایشه عجیب سعی میکنه بگه من ۲۰ سالمه تا بتونه نظره پسری رو که میخواد جلب کنه.



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : علی باقرزاده

يکي از بستگان خدا
 
 
شب کريسمس بود و هوا، سرد و برفي.
پسرک، در حالي‌که پاهاي برهنه‌اش را روي برف جابه‌جا مي‌کرد تا شايد سرماي برف‌هاي کف پياده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شيشه
  سرد فروشگاه و به داخل نگاه مي‌کرد.



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:6 :: نويسنده : علی باقرزاده

مرد کور
 
روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : علی باقرزاده

 به این میگن استاد!!!!!!!!!
یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دخترا تیکه مینداخت . یه بار دخترا تصمیم میگیرن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون . 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : علی باقرزاده

 یه آرزو کن تا برآورده کنم

 

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم 

لستر هم با زرنگی آرزو کرد که 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : علی باقرزاده

 آزادی بیان
فردریک کبیر ،که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت می کرد 
معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن می دانست.
 
او یک روز سوار بر اسب با همراهانش از یکی از خیابان های برلین می گذشت،
 
گروهی از مخالفان اعلامیه تند و تیزی علیه او بر دیوار چسبانده بودند.
 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : علی باقرزاده

 لذت زندگی
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:17 :: نويسنده : علی باقرزاده

 اگر
اگر زنی رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند ، و کلاه عجیب و غریبی سرش بگذارد ، شوهرش با اکراه او را با
خودش به کوچه و خیابان می برد ....!



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : علی باقرزاده

 حضرت سلیمان و مورچه
حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .حضرت سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : علی باقرزاده

 علم بهتر است یا ثروت؟

جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:

-یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟

-علی در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید :

یا اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟

امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس!



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : علی باقرزاده

 مورچه اخراجی
مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کردبا خوشحالی به میزان زیادی تولید می کرد
رئیسش که یک شیر بود، ازاینکه می دید مورچه می تواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود
بنابر این بدین منظور سوسکی را که تجربه بسیار بالایی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد



ادامه مطلب ...