مطالب جالب و طنز
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 22:9 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

کی بیشتر می فهمه!
شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است.


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

                                        مرد میلیونری که چشم درد داشت
در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود. اما نتیجه چندانی نگرفته بود.
پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید...



ادامه مطلب ...

 

داستان جوجه عقاب اثر گابریل گارسیا مارکز
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
به ادامه مطلب مراجعه کنید...


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

قصر پادشاه
در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی آن در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد.

به ادامه مطلب مراجعه کنید...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

قصر پادشاه
در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی آن در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد.

به ادامه مطلب مراجعه کنید...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : علی باقرزاده

شما به یک لطیفه چند بار می خندید؟

پیری برای جمعی سخن میراند.

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

حتما به ادامه مطلب مراجعه کنید....



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : علی باقرزاده

درس جالب مردی به همسرش

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز...

به ادامه مطلب مراجعه کنید...



ادامه مطلب ...

 

زندگی یک درخت گلابی

مردي چهار پسر داشت. آنها را به ترتيب به سراغ درخت گلابي اي فرستاد که در فاصله اي دور از خانه شان روييده بود:
پسر اول در زمستان، دومي در بهار، سومي در تابستان و پسر چهارم در پاييز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه ديده بودند درخت را توصيف کنند .
حتما به ادامه مطلب مراجعه کنید...



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:نارنگی,خواص میوه ها,میوه, :: 14:53 :: نويسنده : علی باقرزاده

نارنگی

 

نارنگی
1.نارنگی ملین است.

ادامه خواص در ادامه مطلب...

نظر یادتون نرود.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 14:18 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

سخنانی از امیرالمونین،علی (ع)
   در این قسمت سخنان حکمت آمیزامیرالمونین،علی (ع) و پند های آن حضرت است ودر این بخش بعضی از پاسخ های آن گرامی به مسائلی است که از او پرسیده اند.


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:24 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

داستان بسیار آموزنده “چرخه زندگی” حتما بخوانید
 
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:22 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

                               داستان آموزنده “راز خوشبختی مرد فقیر”
روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد و هشت‌ سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛
او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود
در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد.


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

 
داستان جالب کوتاه “شرح حال یک زندگی”
 
از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید
از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

 
داستان جالب “رئیس جوان قبیله”
 
مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می‌پرسند:
Winter is hard on you before
«آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید»


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

 
اشتباه فرشتگان
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید :


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

مادر
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:15 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

 
هوشمندانه سوال کنید
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد:
«فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟

بقیه در ادامه مطلب

لطفا نظر بدید



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

 
داستان زیبای “قلب یک کرگدن”
 
کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت
دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست ؟!
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.
دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:11 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

 
داستان جالب “نقش حیوان در زندگی یک بچه “
 
ما حیوانات را خیلی‌ دوست داریم، بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات حرف می‌زنیم ، بابایمان هم همینطور. بابایمان همیشه وقتی‌ با ما حرف می زند از حیوانات هم یاد می‌کند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟ و هر وقت ما پول می خواهیم می گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج نشستم؟
 
بقیه داستان در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 12:10 :: نويسنده : علی باقرزاده

فرصت از دست رفته

خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود

باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری میکرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده بود ..پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه این مدت رو بگذرونه ..اون همینطور یه پاکت شیرینی هم خرید اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود ..تا هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه. کنار دستش ..اون جایی که پاکت شیرینی اش بود .یه آقایی نشست روی صندلی کنارش وشروع کرد به خوندن مجله ای که با خودش آورده بود ..

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 11:9 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

مردی که می خواست خدا را ببیند

روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم خدا را همین الآن ببینم!!!
کریشنا گفت : قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.

بقیه داستان در ادامه مطلب

نظر یادتون نره



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : علی باقرزاده

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی،
  اگر كتابی نخوانی،  اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، 
اگر از خودت قدردانی نكنی.

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

چهل مورد از کم هزینه ترین لذت های دنیا
اگر کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می خواهد و نه پول زیادی
پس منتظر تغییرات زیاد دز یک روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم.
در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است.
باور کنید.
برای دیدن چهل مورد از کم هزینه ترین لذت های دنیا به ادامه مطلب مراجعه کنید.


ادامه مطلب ...
دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 11:52 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

کیوی
1- شربت کیوی برای تقویت قلب مفید است.

بقیه خواص کیوی در ادامه مطلب...

نظر فراموش نشود...



ادامه مطلب ...
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

لنگه کفش

پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند
ولی پیرمرد بی درنگ



ادامه مطلب ...
جمعه 1 اسفند 1385برچسب:, :: 15:50 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

داستان نجات

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.



ادامه مطلب ...
جمعه 1 دی 1385برچسب:, :: 16:45 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

سخنان امام علی (ع)

1-    گواراترین زندگی را كسی دارد كه به آنچه خداوند نصیب او كرده خرسند باشد .

2-    جاهل را سرزنش مكن كه دشمن میگردد و عاقل را سرزنش كن تا دوستت بدارد .

3-    سه چیز سوزاننده و كشنده است : فقر پس از دولتمندی ، خواری پس از عزت و از دست دادن دوستان .

4-    گناهی كه اندوهگینت سازد ، نزد خدا بهتر از كار نیكی است كه به خود پسندی گرفتارت كند .

5-    بنده ای طعم ایمان را نمی چشد ، مگر اینكه دروغ را چه شوخی و چه جدی اش ترك كند .

6-    توكل ، بهترین تكیه گاه است .

7-    بهترین عبادت مومن ، انتظار فرج خداوند است .

8-    فكر كردن به كار خیر ، آدمی را به انجام آن میكشاند .

9-    والاترین همت ، وفای به عهد است .

10-     ترك گناه آسان تر از خواست توبه است .



ادامه مطلب ...
جمعه 1 دی 1385برچسب:, :: 16:30 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

داستان توهم

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!



ادامه مطلب ...
جمعه 1 دی 1385برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

کودک فداکار

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از

بیماری جدی و نادری رنج میبرد.



ادامه مطلب ...
جمعه 1 دی 1385برچسب:, :: 16:24 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

دانه کوچک

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.

سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود.




ادامه مطلب ...